معنی واژگان درس «کباب غاز»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
ترفیع |
بالا بردن |
رتبه |
مقام، جاه |
صحیح |
درست، کامل |
نیست |
وجود ندارد |
زد |
اتفاق افتاد |
رفقا |
جمعِ رفیق |
مالیه |
مربوط به مال، دارایی |
بودجه |
نهاد |
جمله |
تنها |
مابقی |
آنچه باقی مانده |
نقداً |
اکنون، فعلاً |
مالیّه |
وضع مالی |
که محال است |
زیرا ناممکن است |
محال |
ناممکن، ناشدنی |
گذاشتن |
اجازه دادن |
عیال |
همسر |
اینک |
اکنون، ایناهاش |
تدارک |
آماده کردن |
ممتاز |
پسندیده، دارای امتیاز |
رنگ |
نوع |
خورش |
خورشت |
عیال |
همسر، زن و فرزند |
بی نظیر |
بی مانند |
کیفور |
سرخوش |
لات و لوت |
بی کاره و فقیر |
دیلاقی |
آدم قد دراز |
جُل |
پوشش به معنای مطلق |
پخمه |
ابله، کودن |
بدریخت |
زشت، بدقیافه |
مسرور |
شاد |
مشعوف |
خوشحال |
ارحام |
جمع رَحِم، بستگان |
شر |
بدی |
به من دخلی ندارد |
به من مربوط نیست |
لهذا |
برای همین، ازین رو |
ماشاءالله |
آنچه خدا خواست |
کریه |
زشت، ناپسند |
قدر |
اندازه |
کش رفتن |
دزدیدن، ربودن |
مخفی |
پنهان |
مخلوق |
آفریده |
هراسان |
ترسان |
مرد حسابی |
مرد کامل |
حرف حسابی |
سخن درست |
بدغفلتی |
فراموشی بدی |
رفقا |
جمعِ رفیق |
حسن |
خوبی |
حقاً |
حقیقتاً |
ملتفت |
متوجه |
منحصر به فرد |
خاص، بی همتا |
کودن |
احمق، پخمه |
حرف |
مجاز از سخن |
در دم |
فوراً |
قدر |
اندازه |
ملتفت |
متوجه |
مبلغی |
مقداری |
بریده بریده |
منقطع |
نی پیچ |
نی و شلنگ قلیان |
حلقوم |
حلق و گلو |
منصرف شدن |
چشم پوشی کردن |
استیصال |
ناچاری، درماندگی |
عرض کردن |
گفتن |
مختارید |
اختیار دارید |
پس خواندن |
لغو کردن، پس زدن |
ناخوشی |
بیماری |
قدغن |
ممنوع |
پرت و پلا |
بیهوده، بی معنی |
باشد |
وجود داشته باشد |
سر |
روی |
در صدد بر آمدن |
قصد چیزی را کردن |
بادی |
آغاز |
بی پا |
بی پایه |
خفایا |
جمعِ خُفیه، پنهان |
زوایا |
جمعِ زاویه |
زوایا و خفایای |
گوشه های پنهان |
مخیله |
پندار و خیال |
نشخوار کردن |
بازخوردن |
سرسری |
با بی توجهی |
رفته رفته |
کم کم |
صدد |
قصد |
گرچه |
مخفف اگرچه |
وجنات |
جمع وجنه، چهره |
نمودار |
آشکار |
خوش زبانی |
خوش سخنی |
معوج |
کج |
غیرمترقبه |
ناگهانی، غیرمنتظره |
مهلت |
فرصت |
می سپارم |
سفارش می کنم |
هست |
وجود دارد |
ملتفت |
آگاه، متوجه |
مقدمات |
جمعِ مقدمه |
کاهدان |
انبار کاه |
اندرون |
داخل، دستور تاریخی |
اصرار |
پافشاری |
باز |
دوباره |
از نو |
دوباره |
شاهد |
گواه |
ایام |
روزها، جمعِ یوم |
مگر |
جز |
ازل |
زمان بی ابتدا |
پوزخند |
لبخند مغرورانه |
از بر شدن |
حفظ شدن |
سر و وضع |
جامه و قیافه |
بلامعارض |
بی رقیب |
حلقه زدن |
گرداگرد چیزی را گرفتن |
اهتمام تام |
توجه کامل |
کراوات |
گردن آویز |
خرامان |
با ناز راه رفتن |
حقّه |
نیرنگ |
درزی |
دوزنده، خیّاط |
تعارف |
خوش آمدگویی |
وقار |
شکوه و متانت |
هر چه تمام تر |
وقار و خونسردی |
لایق |
شایسته |
رفقا |
جمعِ رفیق |
وظایف |
جمعِ وظیفه |
مقرره |
معین شده |
مسرور |
شاد |
در باب |
در زمینه |
آسوده |
راحت |
تذکار |
یادآوری |
قصور |
کوتاهی |
حرّافی |
پرسخنی، پرحرفی |
بذله |
شوخی، لطیفه |
منکر |
انکار کننده |
قلنبه |
درشت و گزافه |
بنا کرد |
آغاز کرد |
فغان |
فریاد |
مرحبا |
احسنت، آفرین |
مکرر |
تکرار شده، به دفعات |
حضّار |
جمع شکسته حاضر |
محظوظ |
بهره مند |
جبهه |
پیشانی |
ای والله |
آفرین |
تخلص |
نام هنری |
نمره |
شماره |
تحقیر |
خوار شمردن |
زواید |
جمعِ زاید |
رسوم |
رسم ها، آیین ها |
متروک |
ترک شده |
اصرار |
پافشاری |
مرحوم |
آمرزیده |
ادیب |
سخن دان |
مألوف |
دمخور، همدم |
استعمال کنم |
استفاده کنم |
تصدیق |
تأیید |
به جا |
مناسب، شایسته |
سزاوار |
شایسته |
اثنا |
میان |
عمارت |
ساختمان |
کاینات |
موجودات |
صرف شدن |
خورده شدن |
خادم |
خدمتکار |
قاب |
بشقاب بزرگ لب تخت |
فربه |
چاق |
یک سر |
مستقیم، فوری |
شش دانگ |
به طور کامل، تمام |
الحمدلله |
ستایش ویژه خداست |
تو (توی حساب) |
واژه عامیانه؛ درون |
تصدیق |
تأیید |
دم |
نفس |
خرخره |
گلو، حلقوم |
یک راست |
مستقیماً |
مریض خانه |
بیمارستان |
ولو |
اگرچه |
تظاهرات |
جمع تظاهر، نمایش ها |
شخیص |
بزرگ و ارجمند |
تصدیق |
تأیید |
محض |
به خاطر |
وانمود کردن |
تظاهر کردن |
یکریز |
پی درپی |
شده |
شده است |
و الّا |
وگرنه |
اصرار |
پافشاری |
در رفت |
خارج شد |
از چنین غازی گذشت |
صرف نظر کردن |
کتف |
شانه |
روا |
جایز |
محض |
برای، به خاطر |
وقاحت |
بی شرمی |
کمرکش |
دامنه کوه و تپه |
کتل |
تپه |
گرده |
میان دو شانه |
دوجین |
دوازده |
مراحل |
جمع مرحله |
مضغ |
جویدن |
بلع |
بلعیدن |
هضم |
گواریدن |
تحلیل |
حل شدن |
رند |
نیرنگ باز |
مخلوق |
مخلوق |
خروار |
300 کیلو |
گلگون |
سرخ رنگ |
قطعهً بَعدَ اُخری |
یکی پس از دیگری |
هولناک |
ترسناک |
ساختگی |
تصنعی |
بحبوحه |
میان، وسط |
فنا |
نابودی |
زوال |
نابودی |
فلک |
آسمان، چرخ |
شقاوت |
سخت دلی |
دون |
پست، فرومایه |
مکر |
فریب |
پتیاره |
بدکار |
به مجرد اینکه |
به محض اینکه |
کشیده |
سیلی |
آب نکشیده |
آبدار |
طنین |
بانگ، صدا، پژواک |
طنین انداز گردید |
صدا پیچید |
معیّت |
همراهی |
باختن |
از دست دادن |
دِ |
مخفف دیگر |
طنین انداز گردید |
صدایش پیچید |
نثار کردن |
افشاندن، پراکندن |
صدای بریده بریده |
صدای منقطع |
هویدا |
روشن، آشکار |
تصدیق |
تأیید |
تقصیر |
کوتاهی |
تصنّعی |
ساختگی |
مایحتوی |
آنچه درون چیزی است |
تأسّف |
دریغ، افسوس |
فضل |
برتری، دانش |
شست |
قلّاب |
انضمام |
ضمیمه کردن |
به انضمام |
به ضمیمه، به همراه |
چلاق |
فلج، از کار افتاده |
یک دفعه |
ناگهان |
علّامه |
بسیاردان |
انگار |
گویی |
الموتُ لِلصدام |
مرگ بر صدام |
الله اکبر |
خداوند بزرگتر است |
جَلّ الخالق |
خداوند بزرگ است |
مثنی |
دوگان |
انگار |
گویی |
مصاحبت |
همسخنی |
غرّش |
آواز با مهابت جانوران |
مبهوت |
سرگردان |
جا انداخت |
نصب کرد |
غلیظ |
فشرده و انبوه |
مسلسل |
تیربار کوچک |
گردان |
سه گروهان |
دور و بر |
پیرامون |
ای والله |
آفرین |
هیکلی |
تنومند |
ما را گرفتید |
ما را سرکار گذاشتید |
کُنده |
تنه |
تیربار |
مسلسل بزرگ |
قدر |
اندازه |
درنگ کرد |
توقف کرد |
سکندری می خورد |
با سر به زمین می خورد |
مرتعش |
لرزان |
||
لابد |
احتمالاً، به احتمال زیاد |
||
غول بی شاخ و دُم |
غول بدقواره و بدریخت |
||
کلک |
آتشدانی از فلز یا سفال |
||
ترفیع |
ارتقا یافتن، رتبه گرفتن |
||
استدعای عاجزانه |
درخواست همراه با عجز |
||
وبال |
دشواری، سختی، دردسر |
||
خنده اش را خورد |
خودداری از خندیدن کرد |
||
شبستان |
بخش سرپوشیده مسجد |
||
بقولات |
بنشن، باقلا و نخود و ... |
||
نقش بست |
نقاشی شد، شکل گرفت |
||
ما یَتعلّقُ به |
آنچه به آن وابسته است |
||
خواهی نخواهی |
چه بخواهند چه نخواهند |
||
والله |
سوگند به خدا می خوردم |
||
بهانه تراشی |
عذر و بهانۀ نا بهجا آوردن |
||
ماسیدن |
منجمد شدن، سفت شدن |
||
تخلف |
عمل یا فرایند خلاف کردن |
||
برشته |
بریان شده، تف داده شده |
||
فاضل |
با فضیلت و برتر در دانش |
||
وخامت |
بد فرجامی، خطرناک بودن |
||
کبّاده |
از ابزارهای ورزشی زورخانه |
||
متانت |
پایداری، استواری، سنگینی |
||
واترقیدن |
تنزّل کردن، پس روی کردن |
||
خورد رفتن |
ساییده شدن و از بین رفتن |
||
بره |
بچۀ گوسفند تا ششماهگی |
||
استشاره |
رای زنی، مشورت، نظرخواهی |
||
لوازم |
وسایل، جمع لازم، بایسته ها |
||
محظور |
مانع و مجازا گرفتاری و مشکل |
||
سماق |
دانه ای ترش مزه و قهوهای رنگ |
||
معهود |
عهد شده، شناخته شده، معمول |
||
ساطور |
کارد بزرگ و آهنی و پهن دسته دار |
||
برغان |
منطقهای در ساوجبلاغ نزدیک کرج |
||
آرپی جی |
از سلاح های ضدتانک دوشپرتاب |
||
اطوار |
رفتار یا سخنی ناخوشایند و ناهنجار |
||
همه را غلط دادم |
همه شماره تلفن ها را اشتباه دادم |
||
خمره |
ظرفی به شکل خم و کوچک تر از آن |
||
زورکی |
به زحمت، به سختی، تصنعی، الکی |
||
نو نوار شدن |
نو شدن، در اصل «نوار نو» می باشد |
||
دُوْری |
بشقاب گرد بزرگ معمولا با لبه کوتاه |
||
نامعقول |
آنچه از روی عقل نیست، برخلاف خرد |
||
لطیفه |
گفتار نغز، مطلب نیکو، نکتهای باریک |
||
آزگار |
زمانی دراز، به طور مدام، تمام و کامل |
||
اعلا |
برتر، ممتاز، نفیس، برگزیده از هر چیز |
||
نوار |
هر چیز که به شکل رشته باریک درآمده |
||
ولیمه |
طعامی که در مهمانی و عروسی می دهند |
||
یارو |
تعبیری عامیانه برای کوچک شمردن کسی |
||
ورانداز |
سنجش یا ارزیابی چیزی از راه نگاه کردن |
||
قنداق |
پارچه ای که کودک شیرخوار را در آن می بندند |
||
شیءٌ عجاب |
معمولاً برای اشاره به امری شگفت به کار می رود |
||
متکلم وحده |
آن که در جمعی تنها کسی باشد که سخن می گوید |
||
تک و پوز |
دک و پوز، به طنز ظاهر شخص به ویژه سر و صورت |
||
خرت و پرت |
مجموعه ای از اشیا، وسایل و خرده ریزهای کم ارزش |
||
بدقواره |
آنکه یا آنچه ظاهری زشت و نامتناسب دارد، بدترکیب |
||
خوش مشربی |
خوش مشرب بودن، خوش معاشرتی و خوش صحبتی |
||
شنی |
زنجیری از صفحه های فولادی کوچک به جای تایر چرخ |
||
شکوم |
شگون، میمنت، خجستگی، چیزی را به فال نیک گرفتن |
||
الدخیل |
بیگانهای که وارد قومی شود و به آن انتصاب یابد، تسلیم |
||
دانگ |
یک ششم چیزی بهویژه اموال غیرمنقول مانند ملک و زمین |
||
امتناع |
خودداری، سر باز زدن از انجام دادن کاری یا قبول کردن سخنی |
||
همقطارها |
همردیفان، دو یا چند نفر که با هم به یک شغل مشغول باشند |
||
برجک |
سازه فلزی روی تانک که می توان با آن جهت شلیک توپ را عوض کرد |
||
صلۀ ارحام |
به دیدار خویشاوندان رفتن و از آنان احوال پرسی کردن، خویشاوندپرسی |
||
شرفیاب شدن |
آمدن به نزد شخص محترم و عالیقدر، به حضور شخص ارجمندی رسیدن |
||
تک و تا |
تک به معنی دویدن به پای خود و تا مخفف تاز است به معنی دوانیدن اسب |
||
مخلّفات |
چیزی که به یک مادۀ خوردنی اضافه می شود یا به عنوان چاشنی در کنار آن قرار می گیرد |
||
مجلس آرای |
آنکه با حضور خود سبب رونق مجلس و شادی یا سرگرمی حاضران آن می شود، بزم آرا |
||
هم قطار |
هر یک از دو یا چند نفری که از نظر درجه، رتبه و یا موقعیت اجتماعی در یک ردیف هستند |
||
تنبوشه |
لوله سفالین یا سیمانی کوتاه که در زیر خاک یا میان دیوار می گذارند تا آب از آن عبور کند |
||
عاریه |
آنچه از کسی برای رفع حاجت بگیرند و پس از رفع نیاز آن را پس دهند، امانتی و موقت بودن |
||
مخلّفات |
جمع مخلّفه، خوردنی هایی که به عنوان چاشنی به غذای اصلی اضافه شده یا همراه آن خورده می شود |
||
نیش |
دندان نیش، دندان نوک تیزی که در هریک از دو سوی آرواره ها میان دندان های پیش و آسیا قرار دارد |
||
ناز شست |
پاداش؛ پیش کشی که نزدیکان پادشاه هنگامی که پادشاه شکاری را می زند به او می دهند، آفرین، احسنت |
||
اندرون |
خانه و حیاطی که عقب حیاط بیرونی ساخته شده و مخصوص زن و فرزند و سایر افراد خانوادۀ صاحب خانه بود؛ اندرونی |
||
سرسرا |
محوطه ای سقف دار در داخل خانه ها که در ورودی ساختمان به آن باز می شود و از آنجا به اتاق ها یا قسمت های دیگر می روند؛ راهرو |
||
خود را به ناخوشی بزنید |
وانمود کردن |
||
یک طرف صورت گوشت آلودش گم شده بود |
زخمی شده بود |
||
لباس های پلنگی و کلاه های کج |
لباس هایی ویژه تکاوران |
||
کأنْ لَم یَکنْ شیئاً مَذکورا |
آیا بر انسان روزگارانی نگذشت که چیز قابل ذکری نبود؟ |
||
وَ ما رَمَیتَ إِذ رَمَیتَ وَلٰکِنَّ اللَّهَ رَمىٰ |
پرتاب نکردی هنگامی که پرتاب کردی، بلکخ خداوند پرتاب کرد |